نی سر تعمیر دل دارم نه تن می پرورم
مشت خاکی را به ذوق خون شدن می پرورم
با نگاه دیدهٔ قربانیانم توأمی است
بی نفس عمری ست خود را درکفن می پرورم
صبر دارم تا کجا آتش به فریادم رسد
تخم نومیدی سپندم سوختن می پرورم
سایه وار آسودگیهایم همان آوارگی ست
تیره روزم شام غربت در وطن می پرورم
پیرم و شرمم نمی آید ز افسون امل
عبرتی در سایهٔ نخل کهن می پرورم
بسته ام دل را به یاد چین گیسوی کسی
در دماغ نافه ای فکر ختن می پرورم
اختیار گوشهٔ خاموشیم بیهوده نیست
قدردان معنی ام ربط سخن می پرورم
بی تماشایی نمی باشد تعلق زار جسم
در قفس زین مشت پرگل در چمن می پرورم
اشک مجنون آبیار انتظار عبرتی ست
می دمد لیلی نهالی را که من می پرورم
بیدل این رنگی که عریانی ز سازش کم نبود
در قیاس ناز آن گل پیرهن می پرورم